بابا آرایشگر میشود!
یه خاطره جامونده از سال ٩٠ تعریف کنم خیلی مزه میده موهای من کلی بلند شده بود و چتری هام میریخت تو چشمام ! گل سر هم که معمولا نمیزارم مامان به سرم بزنه و متوجه بشم حتما درش میارم خلاصه مامان کلی تحقیقات کرد و چند تا آرایشگاه مخصوص کودک پیدا کرد تا من رو ببرند اونجا بعد هم دوباره تحقیقات کرد و متوجه شد در سن من بهتره ببرن منو آرایشگاه مردونه تا تند و سریع و حرفه ای موهای منو کوتاه کنند بابا هم زنگ زد به آرایشگرش و اونم گفت: چون آخر سال هست تو هفته بیارینش که سرم خلوت باشه و البته در هفته هم فرصت نشد چون بابا همش سرکار بود و فرصت نشد بعد یهو چشممون رو باز کردیم و دیدیم شب عیده و من موهامو کوتاه نکردم ...
نویسنده :
مامان
15:35